عطار (غزلیات)/در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد
ظاهر
در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد | عشق تو خود عالی است عقل در آن نمیرسد | |||||
آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست | گرچه بگویم بسی سوی زبان نمیرسد | |||||
جان چو ز میدان عشق گوی وصال تو برد | تاختنی دو کون در پی جان نمیرسد | |||||
گرچه نشانه بسی است لیک دراز است راه | سوی تو بی نور تو کس به نشان نمیرسد | |||||
عاشق دل خسته را تا نرسد هرچه هست | در اثر درد تو هر دو جهان نمیرسد | |||||
بادیهی عشق تو بادیهای است بیکران | پس به چنین بادیه کس به کران نمیرسد | |||||
سوی تو عطار را مویکشان برد عشق | بی خبری سوی تو موی کشان نمیرسد |