عطار (غزلیات)/در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد
ظاهر
در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد | فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد | |||||
نی نی که نیست کس را جز نام عشق حاصل | کان دم که عشق آمد از ننگ تن به تن شد | |||||
در تافت روز اول یک ذره عشق از غیب | افلاک سرنگون گشت ارواح نعرهزن شد | |||||
آن ذره عشق ناگه چون سینهها ببویید | کس را ندید محرم با جای خویشتن شد | |||||
زان ذره عشق خلقی در گفتگو فتادند | وان خود چنان که آمد هم بکر با وطن شد | |||||
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید | عاشق نمرد هرگز کو زنده در کفن شد | |||||
کو زندهای که هرگز از بهر نفس کشتن | مردود خلق آمد رسوای انجمن شد | |||||
هر زنده را کزین می بویی نصیب آمد | هر موی بر تن او گویای بی سخن شد | |||||
چون جان و تن درین ره دو بند صعب آمد | عطار همچو مردان در خون جان و تن شد |