عطار (غزلیات)/در راه تو مردانند از خویش نهان مانده
ظاهر
در راه تو مردانند از خویش نهان مانده | بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده | |||||
در قبهی متواری لایعرفهم غیری | محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده | |||||
در کسوت کادالفقر از کفر زده خیمه | در زیر سوادالوجه از خلق نهان مانده | |||||
قومی نه نکو نه بد نه با خود و نه بیخود | نه بوده و نه نابوده نی مانده عیان مانده | |||||
در عالم ما و من نی ما شده و نی من | در کون و مکان با تو بی کون و مکان مانده | |||||
جانشان به حقیقت کل تنشان به شریعت هم | هم جان همه و هم تن نی این و نه آن مانده | |||||
چون دایره سرگردان چون نقطه قدم محکم | صد دایره عرش آسا در نقطهی جان مانده | |||||
چون عین بقا دیده از خویش فنا گشته | در بحر یقین غرقه در تیه گمان مانده | |||||
فارش از سر هر مویی صد گونه سخن گفته | اما همه از گنگی بی کام و زبان مانده | |||||
جمله ز گران عقلی در سیر سبک بوده | وآنگه ز سبک روحی در بار گران مانده | |||||
صد عالم بی پایان از خوف و رجا بیرون | از خوف شده مویی در خط امان مانده | |||||
بشکسته دلیران را از چست سواری پشت | مرکب شده ناپیدا در دست عنان مانده | |||||
بفروخته از همت دو کون به یک نان خوش | وز ناخوشی عالم وقوف دو نان مانده | |||||
آن کس که نزاد است او از مادر خود هرگز | ایشان همه هم با تو از فقر چنان مانده | |||||
تا راه چنین قومی عطار بیان کرده | جانش به لب افتاده دل در خفقان مانده |