عطار (غزلیات)/در دلم تا برق عشق او بجست
ظاهر
در دلم تا برق عشق او بجست | رونق بازار زهد من شکست | |||||
چون مرا میدید دل برخاسته | دل ز من بربود و درجانم نشست | |||||
خنجر خونریز او خونم بریخت | ناوک سر تیز او جانم بخست | |||||
آتش عشقش ز غیرت بر دلم | تاختن آورد همچون شیر مست | |||||
بانگ بر من زد که ای ناحق شناس | دل به ما ده چند باشی بتپرست | |||||
گر سر هستی ما داری تمام | در ره ما نیست گردان هرچه هست | |||||
هر که او در هستی ما نیست شد | دایم از ننگ وجود خویش رست | |||||
میندانی کز چه ماندی در حجاب | پردهی هستی تو ره بر تو بست | |||||
مرغ دل چون واقف اسرار گشت | میطپید از شوق چون ماهی بشست | |||||
بر امید این گهر در بحر عشق | غرقه شد وان گوهرش نامد به دست | |||||
آخر این نومیدی ای عطار چیست | تو نه ای مردانه همتای تو هست |