عطار (غزلیات)/در خطت تا دل به جان در بستهام
ظاهر
در خطت تا دل به جان در بستهام | چون قلم زان خط میان در بستهام | |||||
در تماشای خط سرسبز تو | چشم بگشاده فغان در بستهام | |||||
نی که از خطت زبانم شد ز کار | زان چنین دایم زبان در بستهام | |||||
تو چنین پسته دهان و من ز شوق | گرچه میسوزم دهان در بستهام | |||||
آشکارا خون دل بگشادهام | تا به زلفت دل نهان در بستهام | |||||
پر گره دانست زلف تو که من | دل به زلفت هر زمان در بستهام | |||||
چون جهان آرای دیدم روی تو | چشم از روی جهان در بستهام | |||||
نیست در کار توام دلبستگی | زانکه در کار تو جان در بستهام | |||||
گفتهای در بند با من تا به جان | این چه باشد بیش از آن در بستهام | |||||
گفتهای در بند با من تا به جان | این چه باشد بیش از آن در بستهام | |||||
گر بسوزد همچو خاکستر دو کون | نگسلم از تو چنان در بستهام | |||||
تا بلای ناگهان دیدم ز هجر | رخت رحلت ناگهان در بستهام | |||||
هم دل از عطار فارغ کردهام | هم در سود و زیان در بستهام |