عطار (غزلیات)/درکش سر زلف دلستانش
ظاهر
درکش سر زلف دلستانش | بشکن در درج درفشانش | |||||
جان را به لب آر و بوسهای خواه | تا جانت فرو شود به جانش | |||||
جانت چو به جان او فروشد | بنشین به نظاره جاودانش | |||||
از دیدهی او بدو نظر کن | گر خواهی دید بس عیانش | |||||
زیرا که به چشم او توان دید | در آینهی همه جهانش | |||||
زلفش که فتاده بر زمین است | سرگشته نگر چو آسمانش | |||||
آویخته صد هزار دل هست | از یک یک موی هر زمانش | |||||
گر میل تو را به سوی کفر است | ره جوی به زلف دلستانش | |||||
ور رغبت توست سوی ایمان | بنگر رخ همچو گلستانش | |||||
ور کار ز کفر و دین برون است | گم گرد نه این طلب نه آنش | |||||
هرگه که فرید این چنین شد | هم نام مجوی و هم نشانش |