عطار (غزلیات)/درد من از عشق تو درمان نبرد
ظاهر
درد من از عشق تو درمان نبرد | زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد | |||||
دل که به جان آمدهی درد توست | درد بسی برد که درمان نبرد | |||||
جان نبرم از تو من خستهدل | کانکه به تو داد دل او جان نبرد | |||||
هر که پریشان نشد از زلف تو | بویی از آن زلف پریشان نبرد | |||||
تا به ابد گمره جاوید ماند | هر که به تو راه ز پیشان نبرد | |||||
پاکبری تا دو جهان در نباخت | آنچه که میجست ز تو آن نبرد | |||||
پاک توان باخت درین ره که کس | دست درین راه به دستان نبرد | |||||
گرچه به سر گشت فلک قرنها | یک نفس این راه به پایان نبرد | |||||
چرخ چو از خویش نیامد به سر | واقعهی عشق تو پی زان نبرد | |||||
کی ببرم وصل تو دست تهی | هیچ ملخ ملک سلیمان نبرد | |||||
آه که اندر ظلمات جهان | مردهدلی چشمهی حیوان نبرد | |||||
تا که نشد مات فرید از دو کون | نرد غم عشق تو آسان نبرد |