عطار (غزلیات)/درد دل من از حد و اندازه درگذشت
ظاهر
درد دل من از حد و اندازه درگذشت | از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت | |||||
پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت | کارم ز جور حادثه از دست درگذشت | |||||
بر روی من چو بر جگر من نماند آب | بس سیلهای خون که ز خون جگر گذشت | |||||
هر شب ز جور چرخ بلایی دگر رسید | هر دم ز روز عمر به دردی دگر گذشت | |||||
خواب و خورم نماند و گر قصه گویمت | زان غصهها که بر من بی خواب و خور گذشت | |||||
اشکم به قعر سینهی ماهی فرو رسید | آهم از روی آینهی ماه درگذشت | |||||
در بر گرفت جان مرا تیر غم چنانک | پیکان به جان رسید وز جان تا به بر گذشت | |||||
بر جان من که رنج و بلایی ندیده بود | چندین بلا و رنج ز دردم بدر گذشت | |||||
بر عمر من اجل چو سحرگاه شام خورد | زان شام آفتاب من اندر سحر گذشت | |||||
عطار چون که سایهی عزت بر او نماند | چون سایهای ز خواری خود در به در گذشت |