عطار (غزلیات)/درآمد دوش دلدارم به یاری
ظاهر
درآمد دوش دلدارم به یاری | مرا گفتا بگو تا در چه کاری | |||||
حرامت باد اگر بی ما زمانی | برآوردی دمی یا می برآری | |||||
چو با ما میتوانی بود هر شب | روا نبود که بی ما شب گذاری | |||||
چو با ما غمگساری میتوان کرد | چرا با دیگری غم می گساری | |||||
خوشی با دشمن ما در نشستی | نباشد این دلیل دوستداری | |||||
بدان میداریم کز عزت خویش | تو را در خاک اندازم به خواری | |||||
به تنهاییت بگذارم که تا تو | بمانی تا ابد در بیقراری | |||||
چو بشنیدم ز جانان این سخنها | بدو گفتم که دست از جمله داری | |||||
ولیکن چون تو یار غمگنانی | مرا از ننگ من برهان به یاری | |||||
که گر عطار در هستی بماند | برو گریند عالمیان به زاری |