عطار (غزلیات)/خطی سبز از زنخدان می بر آورد
ظاهر
خطی سبز از زنخدان می بر آورد | مرا از دل نه کز جان می بر آورد | |||||
خطش خوش خوان از آن آمد که بی کلک | مداد از لعل خندان می بر آورد | |||||
مداد اینجا چه باشد لوح سیمش | ز نقره خط خوشخوان می بر آورد | |||||
کدامین خط خطا رفت آنچه گفتم | مگر خار از گلستان می بر آورد | |||||
چنین باغی چه جای خار باشد | که از گلبرگ ریحان می بر آورد | |||||
چه میگویم که ریحان خادم اوست | که سنبل از نمکدان می برآورد | |||||
چه جای سنبل تاریکروی است | که سبزه زاب حیوان می برآورد | |||||
نبات اینجا چه ذوق آرد ولیکن | زمرد را ز مرجان می بر آورد | |||||
ز سبزه هیچ شیرینی نیاید | نبات از شکرستان می بر آورد | |||||
چه سنجد در چنین موضع زمرد | که مشک از ماه تابان می بر آورد | |||||
که داند تا به سرسبزی خط او | چه شیرینی ز دیوان می بر آورد | |||||
به خون در میکشد دامن جهانی | چو او سر از گریبان می بر آورد | |||||
خدایا داد من بستان ز خطش | که دل از جورش افغان می بر آورد | |||||
جهانی خلق را مانند عطار | ز اسلام و ز ایمان می بر آورد |