عطار (غزلیات)/خطش مشک از زنخدان می برآرد
ظاهر
خطش مشک از زنخدان می برآرد | مرا از دل نه از جان می برآرد | |||||
خطش خوانا از آن آمد که بی کلک | مداد از لعل خندان می برآرد | |||||
مداد آنجا که باشد لوح سیمینش | ز نقره خط چون جان می برآرد | |||||
کدامین خط خطا رفت آنچه گفتم | مگر خار از گلستان می برآرد | |||||
چنین جایی چه خای خار باشد | که از گل برگ ریحان می برآرد | |||||
چه میگویم که ریحان خادم اوست | که سنبل از نمکدان می برآرد | |||||
چه جای سنبل تاریک روی است | که سبزه زاب حیوان می برآرد | |||||
ز سبزه هیچ شیرینی نیاید | نبات از شکرستان می برآرد | |||||
نبات آنجا چه وزن آرد ولیکن | زمرد را ز مرجان می برآرد | |||||
چه سنجد در چنین موقع زمرد | که مشک از ماه تابان می برآرد | |||||
که داند تا به سرسبزی خط او | چه شیرینی ز دیوان می برآرد | |||||
به یک دم کافر زلفش به مویی | دمار از صد مسلمان می برآرد | |||||
ز سنگ خاره خون، یعنی که یاقوت | به زخم تیر مژگان می برآرد | |||||
میان شهر میگردد چو خورشید | خروش از چرخ گردان می برآرد | |||||
دلم از عشق رویش زیر بر او | نفس دزدیده پنهان می برآرد | |||||
چو میترسد ز چشم بد نفس را | نهان از خویشتن زان می برآرد | |||||
فرید از دست او صد قصه هر روز | به پیش چشم سلطان می برآرد |