عطار (غزلیات)/خراباتی است پر رندان سرمست

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(خراباتی است پر رندان سرمست)
  خراباتی است پر رندان سرمست ز سر مستی همه نه نیست و نه هست  
  فرو رفته همه در آب تاریک برآورده همه در کافری دست  
  همه فارغ ز امروز و ز فردا همه آزاد از هشیار و از مست  
  مگر افتاد پیر ما بر آن قوم مرقع چاک زد زنار در بست  
  یقینش گشت کار و بی گمان شد درستش گشت فقر و توبه بشکست  
  سیاهیی که در هر دو جهان بود فرود آمد به جان او و بنشست  
  نقاب جان او شد آن سیاهی سیاهی آمد و در کفر پیوست  
  چو آب خضر در تاریکی افتاد کنون هم او ز خلق و خلق ازو رست  
  دل عطار خون گشت و حق اوست که تیری آنچنان ناگه ازو جست