عطار (غزلیات)/جهان جمله تویی تو در جهان نه
ظاهر
جهان جمله تویی تو در جهان نه | همه عالم تویی تو در میان نه | |||||
چه دریایی است این دریای پر موج | همه در وی گم و از وی نشان نه | |||||
چه راه است این نه سر پیدا و نه پای | ولیکن راه محو و کاروان نه | |||||
خیالی و سرابی مینماید | چو بوقلمون هویدا و نهان نه | |||||
همه تا بنگری ناچیز گردد | همه چیزی چنین و آن چنان نه | |||||
عجب کاری است کار سر معشوق | جهان از وی پر و او در جهان نه | |||||
همه دل پر ازو و دل درو محو | نشسته در میان جان و جان نه | |||||
اگر ظاهر شود مویی جز او نی | وگر باطن بود مویی عیان نه | |||||
عجب سری که یک یک ذره آن است | چه میگویم همین است و همان نه | |||||
دلی دارم درو صد عالم اسرار | ولیکن شرح یک سر را زبان نه | |||||
چنین جایی فرید آخر چه گوید | زبان گنگ و سخن قطع و بیان نه |