عطار (غزلیات)/جهانی جان چو پروانه از آن است
ظاهر
جهانی جان چو پروانه از آن است | که آن ترسا بچه شمع جهان است | |||||
به ترسایی درافتادم که پیوست | مرا زنار زلفش بر میان است | |||||
درآمد دوش آن ترسا بچه مست | مرا گفتا که دین من عیان است | |||||
درین دین گر بقا خواهی فنا شو | که گر سودی کنی آنجا زیان است | |||||
بدو گفتم نشانی ده ازین راه | مرا گفتا که این ره بی نشان است | |||||
ز پیدایی هویدا در هویداست | ز پنهانی نهان اندر نهان است | |||||
فنا اندر فنای است و عجب این | که اندر وی بقای جاودان است | |||||
چو پیدا و نهان دانستی این راه | یقین میدان که نه این و نه آن است | |||||
به دین ما درآ گر مرد کفری | که عاشق غیر این دین کفر دان است | |||||
یقین میدان که کفر عاشقی را | بنا بر کافری جاودان است | |||||
اگر داری سر این پای در نه | به ترک جان بگو چه جای جان است | |||||
وگرنه با سلامت رو که با تو | سخن گفتن ز دلق و طیلسان است | |||||
برو عطار و تن زن زانکه این شرح | نه کار توست کار رهبران است |