عطار (غزلیات)/جان در مقام عشق به جانان نمیرسد
ظاهر
جان در مقام عشق به جانان نمیرسد | دل در بلای درد به درمان نمیرسد | |||||
درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز | دشوار مینماید و آسان نمیرسد | |||||
ذوقی که هست جمله در آن حضرت است نقد | وز صد یکی به عالم عرفان نمیرسد | |||||
وز هرچه نقد عالم عرفان است از هزار | جزوی به کل گنبد گردان نمیرسد | |||||
وز صد هزار چیز که بر چرخ میرود | صد یک به سوی جوهر انسان نمیرسد | |||||
وز هرچه یافت جوهر انسان ز شوق و ذوق | بویی به جنس جملهی حیوان نمیرسد | |||||
مقصود آنکه از می ساقی حضرتش | یک قطره درد درد به دو جهان نمیرسد | |||||
چندین حجاب در ره تو خود عجب مدار | گر جان تو به حضرت جانان نمیرسد | |||||
جانان چو گنج زیر طلسم جهان نهاد | گنجی که هیچ کس به سر آن نمیرسد | |||||
زان می که میدهند از آن حسن قسم تو | جز درد واپس آمد ایشان نمیرسد | |||||
تو قانعی به لذت جسمی چو گاو و خر | چون دست تو به معرفت جان نمیرسد | |||||
تا کی چو کرم پیله تنی گرد خویشتن | بر خود متن که خود به تو چندان نمیرسد | |||||
خود را قدم قدم به مقام بر پران | چندان پران که رخصت امکان نمیرسد | |||||
زیرا که مرد راه نگیرد به هیچ روی | یکدم قرار تا که به پیشان نمیرسد | |||||
چندین هزار حاجب و دربان که در رهند | شاید اگر کسی بر سلطان نمیرسد | |||||
در راه او رسید قدمهای سالکان | وین راه بیکرانه به پایان نمیرسد | |||||
پایان ندید کس ز بیابان عشق از آنک | هرگز دلی به پای بیابان نمیرسد | |||||
چندان به بوی وصل که در خود سفر کند | عطار را به جز غم هجران نمیرسد |