عطار (غزلیات)/تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری
ظاهر
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری | که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری | |||||
سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه | اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری | |||||
چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند | درین سر باختن این سر بدان گر مرد اسراری | |||||
مبر مویی وجود آنجا که دایم آن وجودت بس | که مویی نیست تدبیرت مگر از خویش بیزاری | |||||
اگر یک پرتو این نور بر هر دو جهان افتد | شود هر دو جهان از شرم چون یک ذره متواری | |||||
چو عالم ذرهای است اینجا ز عالم چند باشی تو | که در پیش چنین کاری کمر بندی به عیاری | |||||
چو شد ذات و صفت بندت مرو با این و آن آنجا | چو گل زانجا برند آنجا چه خواهی برد جز زاری | |||||
صفات نیک و بد آنجا بسوزد آتش غیرت | مبر جز هیچ آنجا هیچ تا برهی به دشواری | |||||
چه میگویم نهای تو مرد این اسرار دینپرور | که تو از دنیی جافی بماندی در نگونساری | |||||
به دنیا عمر در جوجو بسر بردی عجب این است | که در عقباب خواهد بود زان جوجو گرفتاری | |||||
به دنیا و به عقبی در چو خر در جو به جو ماندی | ز روح عیسوی بویی به تو نرسید پنداری | |||||
چو در جانت ز دنیا بار بسیار است و از دین نه | تو را زین بار جان دین رفت و دنیا هم به سر باری | |||||
اگر از زندگی خود نکردی ذرهای حاصل | چه داری غم چو کردی جمع این دنیای مرداری | |||||
دل عطار خونی شد ازین دریای بوقلمون | چه دنیا دیو مردمخوار و چندین خلق پرواری |