عطار (غزلیات)/ترسا بچهی مستم گر پرده براندازد
ظاهر
ترسا بچهی مستم گر پرده براندازد | بس سر که ز هر سویی بر یکدگر اندازد | |||||
از دیر برون آمد سرمست و پریشان مو | یارب که چه آتشها در هر جگر اندازد | |||||
چون زلف پریشان را زنار برافشاند | صد رهبر ایمان را در رهگذر اندازد | |||||
هم غمزهی غمازش بی تیر جگر دوزد | هم طرهی طرارش بی تیغ سر اندازد | |||||
در وقت ترشرویی چون تلخ سخن گوید | بس شور به شیرینی کاندر شکر اندازد | |||||
کو عیسی روحانی تا معجز خود بیند | کو یوسف کنعانی تا چشم بر اندازد | |||||
گر عارض خوب او از پرده برون آید | صد چون پسر ادهم تاج و کمر اندازد | |||||
گر تائب صد ساله بیند شکن زلفش | حالی به سراندازی دستار در اندازد | |||||
ور صوفی صافی دل رویش به خیال آرد | زنار کمر سازد خرقه بدر اندازد | |||||
گر تر بکند دریا از چشمهی خضرش لب | دایم به نثار او موج گهر اندازد | |||||
ور طشت فلک روزی در زر کندش پنهان | همچون گهرش حالی زر باز بر اندازد | |||||
خورشید که هر روزی بس تیغ زنان آید | از رشک رخش هر شب آخر سپر اندازد | |||||
چون دوستی آن بت در سینه فرود آید | دل دشمن جان گردد جان در خطر اندازد | |||||
در دیده و دل هرگز چه خشک و ترم ماند | چون هر نفسم آتش در خشک و تر اندازد | |||||
عطار اگر روزی نو دولت عشق آید | یکبار دگر آخر بر وی نظر اندازد |