عطار (غزلیات)/ترسا بچهی لولی همچون بت روحانی
ظاهر
ترسا بچهی لولی همچون بت روحانی | سرمست برون آمد از دیر به نادانی | |||||
زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف | در داد صلای می از ننگ مسلمانی | |||||
چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش | بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطانی | |||||
بگرفتم زنارش در پای وی افتادم | گفتم چکنم جانا گفتا که تو میدانی | |||||
گر وصل منت باید ای پیر مرقع پوش | هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی | |||||
با ما تو به دیر آیی محراب دگر گیری | وز دفتر عشق ما سطری دو سه بر خوانی | |||||
اندر بن دیر ما شرطت بود این هر سه | کز خویش برون آیی وز جان و دل فانی | |||||
می خور تو به دیر اندر تا مست شوی بیخود | کز بی خبری یابی آن چیز که جویانی | |||||
هر گه که شود روشن بر تو که تویی جمله | فریاد اناالحق زن در عالم انسانی | |||||
عطار ز راه خود برخیز که تا بینی | خود را ز خودی برهان کز خویش تو پنهانی |