عطار (غزلیات)/ترسا بچهی شکر لبم دوش
ظاهر
ترسا بچهی شکر لبم دوش | صد حلقهی زلف در بناگوش | |||||
صد پیر قوی به حلقه میداشت | زان حلقهی زلف حلقه در گوش | |||||
آمد بر من شراب در دست | گفتا که به یاد من کن این نوش | |||||
در پرده اگر حریف مایی | چون مینوشی خموش و مخروش | |||||
زیرا که دلی نگشت گویا | تا مرد زبان نکرد خاموش | |||||
دل چون بشنود این سخن زود | ناخورده شراب گشت مدهوش | |||||
چون بستدم آن شراب و خوردم | در سینهی من فتاد صد جوش | |||||
دادم همه نام و ننگ بر باد | کردم همه نیک و بد فراموش | |||||
از دست بشد مرا دل و جان | وز پای درآمدم تن و توش | |||||
یک قطره از آن شراب مشکل | آورد دو عالمم در آغوش | |||||
یک ذره سواد فقر در تافت | شد هر دو جهان از آن سیهپوش | |||||
جانم ز سر دو کون برخاست | در شیوهی فقر شد وفا کوش | |||||
هر که بخرد به جان و دل فقر | بر جان و دلش دو کون بفروش | |||||
ور دین تو نیست دین عطار | کفر آیدت این حدیث منیوش |