عطار (غزلیات)/ترسا بچهای کشید در کارم
ظاهر
ترسا بچهای کشید در کارم | بربست به زلف خویش زنارم | |||||
پس حلقهی زلف کرد در گوشم | یعنی که به بندگی ده اقرارم | |||||
در بندگیش نه هندوم بدخوی | هستم حبشی که داغ او دارم | |||||
پروانهی او شدم که هر ساعت | در جمع چو شمع میکشد زارم | |||||
شاید که کشد چو هست عیسی دم | کز معجزه زنده کرد صد بارم | |||||
او یوسف عالم است در خوبی | من دست و ترنج پیش او دارم | |||||
هرگز نایم ز بار او بیرون | کز عشق نهاد صاع در بارم | |||||
زان روز که درد عشق او خوردم | مانده است گرو به درد دستارم | |||||
دی ساکن کنج صومعه بودم | وامروز ز ساکنان خمارم | |||||
چون دانم داد شرح حال خود | فیالجمله نه کافرم نه دین دارم | |||||
کو در عالم کسی که برهاند | یکباره ز ناکسی عطارم |