عطار (غزلیات)/ترسا بچهای ناگه قصد دل و جانم کرد
ظاهر
ترسا بچهای ناگه قصد دل و جانم کرد | سودای سر زلفش رسوای جهانم کرد | |||||
زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد | ترسا بچه آن دارد دیوانه از آنم کرد | |||||
دوش آن بت شنگانه میداد به پیمانه | وز کعبه به بتخانه زنجیر کشانم کرد | |||||
کردم ز پریشانی در بتکده دربانی | چون رفت مسلمانی بس نوحه که جانم کرد | |||||
دل کفر به دینداری زو کرد خریداری | دردا که به سر باری اسلام زیانم کرد | |||||
آزاد جهان بودم بی داد و ستان بودم | انگشت زنان بودم انگشت گزانم کرد | |||||
دل دادم و بد کردم یک درد به صد کردم | وین جرم چو خود کردم با خود چه توانم کرد | |||||
دی گفت نکو خواهی توبه است تورا راهی | از روی چنان ماهی من توبه ندانم کرد | |||||
آخر چو فرو ماندم ترسا بچه را خواندم | بسیار سخن راندم تا راه بیانم کرد | |||||
بنهاد ز درویشی صد تعبیه اندیشی | در پردهی بی خویشی از خویش نهانم کرد | |||||
چون دست ز خود شستم از بند برون جستم | هر چیز که میجستم در حال عیانم کرد | |||||
من بی من و بیمایی افتاده بدم جایی | تا در بن دریایی بی نام و نشانم کرد | |||||
عطار دمی گر زد بس دست که بر سر زد | هم مهر به لب بر زد هم بند زبانم کرد |