عطار (غزلیات)/ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی
ظاهر
ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی | دیدم به در دیری چون بت که بیارایی | |||||
زنار کمر کرده وز دیر برون جسته | طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی | |||||
چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم | ترسا بچه چون دیدم بی توش و توانایی | |||||
آمد بر من سرمست زنار و می اندر دست | اندر بر من بنشست گفتا اگر از مایی | |||||
امشب بر ما باشی تاج سر ما باشی | ما از تو بیاساییم وز ما تو بیاسایی | |||||
از جان کنمت خدمت بی منت و بی علت | دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آیی | |||||
رفتم به در دیرش خوردم ز می عشقش | در حال دلم دریافت راهی ز هویدایی | |||||
عطار ز عشق او سرگشته و حیران شد | در دیر مقیمی شد دین داد به ترسایی |