عطار (غزلیات)/ترسا بچهای دیدم زنار کمر کرده
ظاهر
ترسا بچهای دیدم زنار کمر کرده | در معجزهی عیسی صد درس ز بر کرده | |||||
با زلف چلیپاوش بنشسته به مسجد خوش | وز قبلهی روی خود محراب دگر کرده | |||||
از تختهی سیمینش یعنی که بناگوشش | خورشید خجل گشته رخساره چو زر کرده | |||||
از جادویی چشمش برخاسته صد غوغا | تا بر سر بازاری یکبار گذر کرده | |||||
چون مه به کلهداری پیروزه قبا بسته | زنار سر زلفش عشاق کمر کرده | |||||
روزی که ز بد کردن بگرفت دلش کلی | بگذاشته دست از بد صد بار بتر کرده | |||||
صد چشمهی حیوان است اندر لب سیرابش | وین عاشق بی دل را بس تشنه جگر کرده | |||||
دوش آمد پیر ما در صومعه بد تنها | گفت ای ز سر عجبی در خویش نظر کرده | |||||
از خویش پرستیدن در صومعه بنشسته | خلق همه عالم را از خویش خبر کرده | |||||
بگریخته نفس تو از یار ز نامردی | چون بار گران دیده از خلق حذر کرده | |||||
برخیزی اگر مردی در شیوهی ما آیی | تا شیوهی ما بینی در سنگ اثر کرده | |||||
یک دردی درد ما در عالم رسوایی | صد زاهد خودبین را با دامن تر کرده | |||||
در حلقه چو دیدی خود دردی خور و مستی کن | وانگاه ببین خود را از حلقه به در کرده | |||||
چون کوری قرایان عطار عیان دیده | بینایی پیر خود صد نوع سمر کرده |