عطار (غزلیات)/ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی
ظاهر
ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی | اکنون من و زناری در دیر به تنهایی | |||||
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم | ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی | |||||
امروز دگر هستم دردی کشم و مستم | در بتکده بنشستم دین داده به ترسایی | |||||
نه محرم ایمانم نه کفر همی دانم | نه اینم و نه آنم تن داده به رسوایی | |||||
دوش از غم فکر و دین یعنی که نه آن نه این | بنشسته بدم غمگین شوریده و سودایی | |||||
ناگه ز درون جان در داد ندا جانان | کای عاشق سرگردان تا چند ز رعنایی | |||||
روزی دو سه گر از ما گشتی تو چنین تنها | باز آی سوی دریا تو گوهر دریایی | |||||
پس گفت در این معنی نه کفر نه دین اولی | برتو شو ازین دعوی گر سوختهی مایی | |||||
هرچند که پر دردی کی محرم ما گردی | فانی شو اگر مردی تا محرم ما آیی | |||||
عطار چه دانی تو وین قصه چه خوانی تو | گر هیچ نمانی تو اینجا شوی آنجایی |