عطار (غزلیات)/تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد
ظاهر
تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد | پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد | |||||
روزی برون آمد ز شب طالب فنا گشت از طلب | شور جهانسوزی عجب در انجمن افتاده شد | |||||
رویت ز برقع ناگهان یک شعله زد آتش فشان | هر لحظه آتش صد جهان در مرد و زن افتاده شد | |||||
چون لب گشادی در سخن جان من آمد سوی تن | تا مرده بیخود نعرهزن مست از کفن افتاده شد | |||||
برقی برون جست از قدم برکند گیتی را ز هم | پس نور وحدت زد علم تا ما و من افتاده شد | |||||
ما چون فتادیم از وطن زان خستهایم و ممتحن | دل کی نهد بر خویشتن آن کز وطن افتاده شد | |||||
حلاج همچون رستمی خوش با وطن آمد همی | کاندر گلوی وی دمی بند از رسن افتاده شد | |||||
ساقی به جای مصحفش جامی نهاده بر کفش | وآتش ز جان پر تفش در پیرهن افتاده شد | |||||
می خورد تا شد نعرهزن پس نعره زد بی ما و من | آزاد گشت از خویشتن بی خویشتن افتاده شد | |||||
چون قوت دیگر داشت او زان صبر دیگر داشت او | یک لقمهای برداشت او باز از دهن افتاده شد | |||||
در هیبت حالی چنان گشتند مردان چون زنان | چه خیزد از تر دامنان چو تهمتن افتاده شد | |||||
در جنب این کار گران گشتند فانی صفدران | هم بت شد و هم بتگران هم بت شکن افتاده شد | |||||
عطار ازین معنی همی دارد بدل در عالمی | چون می نیابد محرمی دل بر سخن افتاده شد |