عطار (غزلیات)/تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
ظاهر
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم | چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم | |||||
در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد | چون حلقههای زلفت غمهای بی شمارم | |||||
از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت | هرگز سری ندارد چندان که برشمارم | |||||
بادم نبردی آخر چون ذرهای ز سستی | گر داشتی دل تو یک ذره استوارم | |||||
هرگز ستاره دیدی در آفتاب بنگر | در آفتاب رویت چشم ستاره بارم | |||||
پیوسته پیش حکمت چون سرفکندهام من | زین بیش سر میفکن چون شمع در کنارم | |||||
بر نه به لطف دستی کز حد گذشت دانی | بی لالهزار رویت این نالههای زارم | |||||
چون دم نمیتوان زد با هیچکس ز عشقت | پس من ز درد عشقت با که نفس برآرم | |||||
عطار کی تواند شرح غم تو دادن | کز کار شد زبانم وز دست رفت کارم |