عطار (غزلیات)/تا ز سر عشق سرگردان شدم
ظاهر
تا ز سر عشق سرگردان شدم | غرقهی دریای بی پایان شدم | |||||
چون دلم در آتش عشق اوفتاد | مبتلای درد بی درمان شدم | |||||
چون سر و کار مرا سامان نماند | من ز حیرت بی سر و سامان شدم | |||||
عاشق صاحب جمالی شد دلم | کز کمال حسن او حیران شدم | |||||
تا بدیدم آفتاب روی او | بر مثال ذره سرگردان شدم | |||||
چون نبودم مرد وصلش لاجرم | مدتی غمخوارهی هجران شدم | |||||
مدتی رنجی کشیدم در جهان | جان و دل درباختم سلطان شدم | |||||
همچو مرغی نیم بسمل در فراق | پر زدم بسیار تا بی جان شدم | |||||
چون به جان فانی شدم در راه او | در فتا شایستهی جانان شدم | |||||
چون بقای خود بدیدم در فنا | آنچه میجستم به کلی آن شدم | |||||
رستم از عار خود و با یار خود | بی خود اندر پیرهن پنهان شدم | |||||
تا که عطار این سخن آزاد گفت | بندهی او از میان جان شدم |