عطار (غزلیات)/تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام
ظاهر
تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام | اما هزار جان عوض آن گرفتهام | |||||
چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر | ای بس که پشت دست به دندان گرفتهام | |||||
تا آب زندگانی تو دیدهام ز دور | دور از رخ تو مرگ خود آسان گرفتهام | |||||
چون توشهی وصال توام دست می نداد | در پا فتاده گوشهی هجران گرفتهام | |||||
چون بر کمان ابروی تو تیر دیدهام | گر خواست وگرنه کم جان گرفتهام | |||||
آوازهی لب تو ز خلقی شنیدهام | زان تشنه راه چشمهی حیوان گرفتهام | |||||
آن راه چشمه در ظلمات دو زلف توست | یارب رهی چه دور و پریشان گرفتهام | |||||
چون خشکسال وصل تو در کون دیدهام | از ابر چشم عادت طوفان گرفتهام | |||||
گرچه ز چشم خاست مرا عشق تو چو اشک | این جرم نیز بر دل بریان گرفتهام | |||||
برهم دریده پرده ز تر دامنی چشم | کو را به دست ابر گریبان گرفتهام | |||||
گفتی که من به کار تو سر تیز میکنم | کین پر دلی ز زلف زرهسان گرفتهام | |||||
خونی گشاد از همه سر تیزی توام | وین تجربه ز ناوک مژگان گرفتهام | |||||
چون تو ز ناز و کبر نگنجی به شهر در | من شهر ترک گفته بیابان گرفتهام | |||||
عطار تا که از تو چو یوسف جدا افتاد | یعقوبوار کلبهی احزان گرفتهام |