عطار (غزلیات)/تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد
ظاهر
تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد | دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد | |||||
دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد | از جان بشست دست و به جانان دراز کرد | |||||
فریاد برکشید چو مست از شراب عشق | بیخود شد و ز ننگ خودی احتراز کرد | |||||
چون دل بشست از بد و نیک همه جهان | تکبیر کرد بر دل و بر وی نماز کرد | |||||
بر روی دوست دیده چو بر دوخت از دو کون | این دیده چون فراز شد آن دیده باز کرد | |||||
پیش از اجل بمرد و بدان زندگی رسید | ادریس وقت گشت که جان چشم باز کرد | |||||
چندان که رفت راه به آخر نمیرسید | در هر قدم هزار حقیقت مجاز کرد | |||||
عطار شرح چون دهد اندر هزار سال | آن نیکویی که با دل او دلنواز کرد |