عطار (غزلیات)/تا دل لایعقلم دیوانه شد
ظاهر
تا دل لایعقلم دیوانه شد | در جهان عشق تو افسانه شد | |||||
آشنایی یافت با سودای تو | وز همه کار جهان بیگانه شد | |||||
پیش شمع روی چون خورشید تو | صد هزاران جان و دل پروانه شد | |||||
مرغ عقل و جان اسیر دام تو | همچو آدم از پی یک دانه شد | |||||
نه که مرغ جان ز خانه رفته بود | ره بیاموخت و به سوی خانه شد | |||||
بود تردامن در اول چون زنان | وآخر اندر کار تو مردانه شد | |||||
مردیش این بود کاندر عشق تو | مست پیشت آمد و دیوانه شد | |||||
میندانم تا دل عطار هیچ | شد تو را شایسته هرگز یا نشد |