عطار (غزلیات)/تا دل ز کمال تو نشان یافت
ظاهر
تا دل ز کمال تو نشان یافت | جان عشق تو در میان جان یافت | |||||
پروانهی شمع عشق شد جان | چون سوخته شد ز تو نشان یافت | |||||
جان بود نگین عشق و مهرت | چون نقش نگین در آن میان یافت | |||||
جان بارگه تورا طلب کرد | در مغز جهان لامکان یافت | |||||
جان را به درت نگاهی افتاد | صد حلقه برو چو آسمان یافت | |||||
هر جان که به کوی تو فرو شد | از بوی تو جان جاودان یافت | |||||
فریاد و خروش عاشقانت | در کون و مکان نمیتوان یافت | |||||
از درد تو جان ما بنالید | درمان تو درد بیکران یافت | |||||
چون درد تو یافت زیر هر درد | درمان همه جهان نهان یافت | |||||
هرچیز که جان ما همی جست | چون در تو نگاه کرد آن یافت | |||||
هر مقصودی که عقل را بود | در شعلهی روی تو عیان یافت | |||||
عطار چو این سخن بیان کرد | بیرون ز جهان بسی جهان یافت |