عطار (غزلیات)/تا درین زندان فانی زندگانی باشدت
ظاهر
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت | کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت | |||||
این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان | این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت | |||||
کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن | تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت | |||||
روزکی چندی چو مردان صبر کن در رنج و غم | تا که بعداز رنج گنج شایگانی باشدت | |||||
روی خود را زعفرانی کن به بیداری شب | تا به روز حشر روی ارغوانی باشدت | |||||
گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار | عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت | |||||
صبحدم درهای دولتخانهها بگشادهاند | عرضه کن گر آن زمان راز نهانی باشدت | |||||
تا کی از بی حاصلی ای پیرمرد بچه طبع | در هوای نفس مستی و گرانی باشدت | |||||
از تن تو کی شود این نفس سگ سیرت برون | تا به صورت خانهی تن استخوانی باشدت | |||||
گر توانی کشت این سگ را به شمشیر ادب | زان پس ار تو دولتی جویی نشانی باشدت | |||||
گر بمیری در میان زندگی عطاروار | چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت |