عطار (غزلیات)/تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی
ظاهر
تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی | در نیستی مطلق مرغی بپر نگردی | |||||
زین ابر تر چو باران بیرون شو و سفر کن | زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی | |||||
این پردهی نهادت بر در ز هم که هرگز | در پرده ره نیابی تا پردهدر نگردی | |||||
گر با تو خلق عالم آید برون به خصمی | گر مرد این حدیثی زنهار برنگردی | |||||
ور بر تو نیز بارد ذرات هر دو عالم | هان تا به دفع کردن گرد سپر نگردی | |||||
گرچه میان دریا جاوید غرقه گشتی | هش دار تا ز دریا یک موی تر نگردی | |||||
گر عاقل جهانی کس عاقلت نخواند | تا تو ز عشق هر دم دیوانهتر نگردی | |||||
گر تو کبود پوشی همچون فلک درین راه | همچون فلک چرا تو دایم به سر نگردی | |||||
عطار خاک ره شو زیرا که اندرین راه | بادت به دست ماند خاک ره ار نگردی |