عطار (غزلیات)/تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
ظاهر
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت | خاک در چشم آفتاب انداخت | |||||
سر زلفش چو شیر پنجه گشاد | آهوان را به مشک ناب انداخت | |||||
تیر چشمش که عالمی خون داشت | اشتری را به یک کباب انداخت | |||||
لب شیرینش چون تبسم کرد | شور در لل خوشاب انداخت | |||||
تاب در زلف داد و هر مویش | در دلم صد هزار تاب انداخت | |||||
خیمهی عنبرینت ای مهوش | در همه حلقها طناب انداخت | |||||
شوق روی چو آفتاب تو بود | کاسمان را در انقلاب انداخت | |||||
شکری از لبت به سرکه رسید | سرکه را باز در شراب انداخت | |||||
عرقی کرد عارض چو گلت | نظرم بر گل و گلاب انداخت | |||||
روی ناشسته خوشتری بنشین | کاتشی روی تو در آب انداخت | |||||
از لب تو فرید آبی خواست | در دلش آتش عذاب انداخت |