عطار (غزلیات)/تا به دام عشق او آویختیم
ظاهر
تا به دام عشق او آویختیم | جان و دل را فتنهها انگیختیم | |||||
دل چو در گرداب عشقش اوفتاد | تن فرو دادیم و در نگریختیم | |||||
بس که اندر وادی سودای او | خون دل با خاک ره آمیختیم | |||||
خاک پای او به نوک برگ چشم | گاه میرفتیم و گه میبیختیم | |||||
چون نیامد بر سر غربیل هیچ | پای در گل خاک بر سر ریختیم | |||||
گرچه ما زیرک ترین مرغی بدیم | لیک در دامش به حلق آویختیم | |||||
همچو عطاری ز شوق روی او | صورتش با روی جان انگیختیم |