عطار (غزلیات)/تاب روی تو آفتاب نداشت
ظاهر
تاب روی تو آفتاب نداشت | بوی زلف تو مشک ناب نداشت | |||||
خازن خلد هشت خلد بگشت | در خور جام تو شراب نداشت | |||||
ذرهای پیش لعل سیرابت | چشمهی آفتاب آب نداشت | |||||
لعلت از آفتاب کرد سال | کانچه او داشت آفتاب نداشت | |||||
گفت تا سرگشاد چشمهی تو | آب حیوان چون گلاب نداشت | |||||
همچو من آب خضر و کوثر هم | زیر سی لل خوشاب نداشت | |||||
چشمه بیآب کی به کار آید | زین سخن آفتاب تاب نداشت | |||||
همه دعوی او زوال آمد | زرد از آن شد که یک جواب نداشت | |||||
دور از روی همچو خورشیدت | چشم من نیم ذره خواب نداشت | |||||
کیست کز چشم مست خونریزت | باده ناخورده دل خراب نداشت | |||||
کیست کز دست فرق مشکینت | دست بر فرق چون رباب نداشت | |||||
کیست کز عشق لالهی رخ تو | رخ چو لاله به خون خضاب نداشت | |||||
گرچه صیدم مرا مکش به عذاب | کس چو من صید را عذاب نداشت | |||||
من چنان لاغرم که پهلوی من | جز دل از لاغری کباب نداشت | |||||
کس به خونریزی چنان لاغر | تا که فربه نشد شتاب نداشت | |||||
تا که صید تو شد دل عطار | سینه خالی ز اضطراب نداشت |