عطار (غزلیات)/بی لعل لبت وصف شکر مینتوان کرد
ظاهر
بی لعل لبت وصف شکر مینتوان کرد | بی عکس رخت فهم قمر مینتوان کرد | |||||
چون صدقه ستانی است شکر لعل لبت را | وصف لب لعلت به شکر مینتوان کرد | |||||
مویی ز میان تو نشان مینتوان داد | صفری ز دهان تو خبر مینتوان کرد | |||||
برگ گلت آزرده شود از نظر تیز | زان در رخ تو تیز نظر مینتوان کرد | |||||
چون زلف تو زیر و زبری همه خلق است | بی زلف تو دل زیر و زبر مینتوان کرد | |||||
در واقعهی عشق رخت از همه نوعی | کردیم بسی حیله دگر مینتوان کرد | |||||
این کار به افسانه به سر مینتوان برد | وافسانهی عشق تو زبر مینتوان کرد | |||||
از تو کمری مینتوان بست به صد سال | چون با تو به هم دست و کمر مینتوان کرد | |||||
بی توشهی خون جگرم گر نخوری تو | در وادی عشق تو سفر مینتوان کرد | |||||
گفتی چو بسوزم جگرت آن تو باشم | این سوخته را سوختهتر مینتوان کرد | |||||
گفتی تو که مرغ منی آهنگ به من کن | آهنگ بدین بال و بدین پر نتوان کرد | |||||
کی در تو رسم گرد تو دریای پر آتش | چون قصد تو از بیم خطر مینتوان کرد | |||||
بی اشک چو خونم ز غم نقش خیالت | نقاشی این روی چو زر مینتوان کرد | |||||
ترک غم تو کرد مرا اشک چنین سرخ | در گردن هندوی بصر مینتوان کرد | |||||
چون هر چه که آن پیش من آید ز تو آید | از آتش سوزنده حذر مینتوان کرد | |||||
در پای غم از دست دل عاشق عطار | افتاده چنانم که گذر مینتوان کرد |