عطار (غزلیات)/بی دل و بی قراری ماندهام
ظاهر
بی دل و بی قراری ماندهام | زانکه در بند نگاری ماندهام | |||||
دلخوشی با دلگشایی بودهام | غم کشی بی غمگساری ماندهام | |||||
زیر بار عشق او کارم فتاد | لاجرم بی کار و باری ماندهام | |||||
در میانم با غم عشقش چو شمع | گرچه چون اشک از کناری ماندهام | |||||
گرچه وصل او محالی واجب است | من مدام امیدواری ماندهام | |||||
بی گل رویش در ایام بهار | چون بنفشه سوکواری ماندهام | |||||
همچو لاله غرقهی خون بی رخش | داغ بر دل ز انتظاری ماندهام | |||||
دیدهام میگون لب آن سنگدل | سنگ بر دل در خماری ماندهام | |||||
چون دهان او نهان شد آشکار | در نهان و آشکاری ماندهام | |||||
زنگبار زلف او مویی بتافت | زان چو مویش تابداری ماندهام | |||||
گه به دربند رهی دور و دراز | گه به چین در اضطراری ماندهام | |||||
چون سر یک موی او بارم نداد | زیر بار مشکباری ماندهام | |||||
صد جهان ناز از سر مویی که دید | من که دیدم بیقراری ماندهام | |||||
زلف چون دربند روم روی اوست | من چرا در زنگباری ماندهام | |||||
میشمارم حلقههای زلف او | در شمار بی شماری ماندهام | |||||
چون سری نیست ای عجب این کار را | من مشوش بر کناری ماندهام | |||||
روزگاری میبرم در زلف او | بس پریشان روزگاری ماندهام | |||||
شد فرید از چین زلفش مشک بیز | زان سبب زیر غباری ماندهام |