عطار (غزلیات)/بیم است که صد آه برآرم ز جگر من
ظاهر
بیم است که صد آه برآرم ز جگر من | تا بی تو چرا میبرم این عمر به سر من | |||||
آگاه از آنم که به جز تو دگری نیست | و آگاه نیم از بد و از نیک دگر من | |||||
عمری ره تو جستم و چون راه ندیدم | کم آمدم آنجا ز سگ راهگذر من | |||||
دل سوخته زانم که کنون از سرخامی | کردم همه کردار نکو زیر و زبر من | |||||
در کوی خرابات و خرافات فتادم | وآنگاه بشستم به میی دامنتر من | |||||
پر کردم از اندوه به یک کوزهی دردی | هر لحظه کناری ز خم خونجگر من | |||||
وامروز درین حادثه دانی به چه مانم | در نزع فرومانده چون شمع سحر من | |||||
مردان چو نگین مانده در حلقهی معنی | وز حلقه به درمانده چو حلقه به در من | |||||
ای دوست به عطار نظر کن که ندارم | جز بی خبری از ره تو هیچ خبر من |