عطار (غزلیات)/بیشتر عمر چنان بودهام
ظاهر
بیشتر عمر چنان بودهام | کز نظر خویش نهان بودهام | |||||
گه به مناجات به سر گشتهام | گه به خرابات دوان بودهام | |||||
گاه ز جان سود بسی کردهام | گاه ز تن عین زیان بودهام | |||||
راستی آن است که از هیچ وجه | من نه درین و نه در آن بودهام | |||||
من چکنم کان که چنان خواستند | گر بد و گر نیک چنان بودهام | |||||
گرچه به خورشید مرا علم هست | طالب یک ذره عیان بودهام | |||||
نی که خطا رفت چه علم و چه عین | دلشدهی سوختهجان بودهام | |||||
گرچه سبکدل شدهام هم ز خود | بر دل خود سخت گران بودهام | |||||
بحر جهان بس عجب آمد مرا | غرق تحیر ز جهان بودهام | |||||
گرچه ز هر نوع سخن گفتهام | کوردلی گنگ زبان بودهام | |||||
زآنچه که اصل است چو آگه نیم | پس همه پندار و گمان بودهام | |||||
هیچ نمیدانم و در عمر خویش | منتظر یک همه دان بودهام | |||||
چون همه دانی نتوان زد به تیر | لاجرم از غم چو کمان بودهام | |||||
غرقهی خون شد ز تحیر فرید | زانکه بسی اشکفشان بودهام |