عطار (غزلیات)/بیا که قبلهی ما گوشهی خرابات است
ظاهر
بیا که قبلهی ما گوشهی خرابات است | بیار باده که عاشق نه مرد طامات است | |||||
پیالهایدو به من ده که صبح پرده درید | پیادهایدو فرو کن که وقت شهمات است | |||||
در آن مقام که دلهای عاشقان خون شد | چه جای دردفروشان دیر آفات است | |||||
کسی که دیرنشین مغانست پیوسته | چه مرد دین و چه شایستهی عبادات است | |||||
مگو ز خرقه و تسبیح ازانکه این دل مست | میان ببسته به زنار در مناجات است | |||||
ز کفر و دین و ز نیک و بد و ز علم و عمل | برون گذر که برون زین بسی مقامات است | |||||
اگر دمی به مقامات عاشقی برسی | شود یقینت که جز عاشقی خرافات است | |||||
چه داند آنکه نداند که چیست لذت عشق | از آنکه لذت عاشق ورای لذات است | |||||
مقام عاشق و معشوق از دو کون برون است | که حلقهی در معشوق ما سماوات است | |||||
بنوش درد و فنا شو اگر بقا خواهی | که زادراه فنا دردی خرابات است | |||||
به کوی نفی فرو شو چنان که برنایی | که گرد دایرهی نفی عین اثبات است | |||||
نگه مکن به دو عالم از آنکه در ره دوست | هر آنچه هست به جز دوست عزی و لات است | |||||
مخند از پی مستی که بر زمین افتد | که آن سجود وی از جملهی مناجات است | |||||
اگرچه پاکبری مات هر گدایی شو | که شاه نطع یقین آن بود که شهمات است | |||||
بباز هر دو جهان و ممان که سود کنی | از آنکه در ره ناماندنت مباهات است | |||||
ز هر دو کون فنا شود درین ره ای عطار | که باقی ره عشاق فانی ذات است |