پرش به محتوا

عطار (غزلیات)/بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد)
  بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد جان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسد  
  اولین شب صبحدم با یارم اینک می‌دمد وآخرین اندیشه و تیمارم اینک می‌رسد  
  در کنار جویباران قامت و رخسار او سرو سیمین آن گل بی خارم اینک می‌رسد  
  ای بسا غم کو مرا خورد و غمم کس می نخورد چون نباشم شاد چون غمخوارم اینک می‌رسد  
  مدتی تا بودم اندر آرزوی یک نظر لاجرم چندین نظر در کارم اینک می‌رسد  
  دین و دنیا و دل و جان و جهان و مال و ملک آنچه هست از اندک و بسیارم اینک می‌رسد  
  روی تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام همچو ماه از مشرق ره یارم اینک می‌رسد  
  بزم شادی از برای نقل سرمستان عشق پسته و عناب شکر بارم اینک می‌رسد  
  من به استقبال او جان بر کف از بهر نثار یار می‌گوید کنون عطارم اینک می‌رسد