عطار (غزلیات)/بوی زلفت در جهان افکندهای
ظاهر
بوی زلفت در جهان افکندهای | خویشتن را بر کران افکندهای | |||||
از نسیم زلف مشکافشان خویش | غلغلی اندر جهان افکندهای | |||||
وز کمال نور روی خویشتن | آتشی در عقل و جان افکندهای | |||||
وز فروغ لعل روحافزای خویش | شورشی در بحر و کان افکندهای | |||||
روز و شب از بهر عاشق خواندنت | نعره در کون و مکان افکندهای | |||||
می نیایی در میان عاشقان | عاشقان را در گمان افکندهای | |||||
بر امید وصل در صحرای دل | بیدلان را در فغان افکندهای | |||||
مرغ دل را بر امید گنج وصل | اندرین رنج آشیان افکندهای | |||||
روی چون مه زآستین گنج وصل | خون ما بر آستان افکندهای | |||||
هر که را دردی است اندر عشق تو | خویشتن در پیش آن افکندهای | |||||
دام سودای خود اندر حلق دل | کس چه داند کز چه سان افکندهای | |||||
در بلای نیک و بد عطار را | روز و شب در امتحان افکندهای |