عطار (غزلیات)/برقع از خورشید رویش دور شد
ظاهر
برقع از خورشید رویش دور شد | ای عجب هر ذرهای صد حور شد | |||||
همچو خورشید از فروغ طلعتش | ذره ذره پای تا سر نور شد | |||||
جملهی روی زمین موسی گرفت | جملهی آفاق کوه طور شد | |||||
چون تجلیاش به فرق که فتاد | طور با موسی بهم مهجور شد | |||||
فوت خورشید نبود سایه را | لاجرم آن آمد این مقهور شد | |||||
قطرهای آوازهی دریا شنید | از طمع شوریده و مغرور شد | |||||
مدتی میرفت چون دریا بدید | محو گشت و تا ابد مستور شد | |||||
چون در آن دریا نه بد دید و نه نیک | نیک و بد آنجایگه معذور شد | |||||
هر دوعالم انگبین صرف بود | لاجرم چون خانهی زنبور شد | |||||
زانگبین چون آن همه زنبور خاست | هر یکی هم زانگبین مخمور شد | |||||
قسم هر یک زانگبین چندان رسید | کز خود و از هر دو عالم دور شد | |||||
سایه چون از ظلمت هستی برست | در بر خورشید نورالنور شد | |||||
همچو این عطار بس مشهور گشت | همچو آن حلاج بس منصور شد |