عطار (غزلیات)/بت ترسای من مست شبانه است
ظاهر
بت ترسای من مست شبانه است | چه شور است این کزان بت در زمانه است | |||||
سر زلفش نگر کاندر دو عالم | ز هر موییش جویی خون روانه است | |||||
دل من صاف دین در راه او باخت | که این دل مست دردی مغانه است | |||||
چو عقلم مات شد بر نطع عشقش | چه بازم چون نه بازی و نه خانه است | |||||
دل بیمار را در عشق آن بت | شفا از نعرههای عاشقانه است | |||||
درآمد دوش و گفت ای غرهی خود | دلت غمگین و نفست شادمانه است | |||||
به بوی دانه مرغت مانده در دام | چه مرغی آنکه عرشش آشیانه است | |||||
بدو گفتند چون در دام ماندی | بخور دانه که غم خوردن فسانه است | |||||
به زاری مرغ گفتا ای عزیزان | به دام اندر که را پروای دانه است | |||||
کز آنگاهی که خورد آن دانه آدم | به دام افتاده سر بر آستانه است | |||||
عزیزا کار تو بس مشکل افتاد | چه گویم چون زبانم پر زبانه است | |||||
ببین کایینهی کونین عالم | جمال بی نشانی را نشانه است | |||||
نگاهی میکند در آینه یار | که او خود عاشق خود جاودانه است | |||||
به خود میبازد از خود عشق با خود | خیال آب و گل در ره بهانه است | |||||
اگر احول نباشی زود ببینی | که کلی هر دو عالم یک یگانه است | |||||
تو هرجایی از آن می بازمانی | که راهی دور و بحری بیکرانه است | |||||
بر آن ایوان کز اینجا رفت این حرف | دو عالم همچو نقش آسمان است | |||||
دل عطار از روز ازل باز | ز صاف عشق مخمور شبانه است |