عطار (غزلیات)/با این دل بی خبر چه سازم
ظاهر
با این دل بی خبر چه سازم | جان میسوزدم دگر چه سازم | |||||
از دست دل اوفتادهام خوار | چون خاک بدر بدر چه سازم | |||||
بس حیله که کردم و نیامد | یک حیلهی کارگر چه سازم | |||||
جانا نکنی به من نظر تو | کافتادهام از نظر چه سازم | |||||
کس جز تو خبر ندارد از من | پس میپرسی خبر چه سازم | |||||
گفتی که ز صبر توشهای ساز | چون عمر آمد به سر چه سازم | |||||
صبرم قدری غمت قضایی است | گر سازم ازین قدر چه سازم | |||||
گفتی به مگوی سر عشقم | در معرض این خطر چه سازم | |||||
گیرم که زبان نگاه دارم | با این رخ همچو زر چه سازم | |||||
ور روی به اشک خون نپوشم | با سوختن جگر چه سازم | |||||
گفتی که فرید چارهای ساز | نه چاره نه چارهگر چه سازم |