عطار (غزلیات)/بار دگر پیر ما رخت به خمار برد
ظاهر
بار دگر پیر ما رخت به خمار برد | خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد | |||||
دین به تزویر خویش کرد سیهرو چنانک | بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد | |||||
نعرهی رندان شنید راه قلندر گرفت | کیش مغان تازه کرد قیمت ابرار برد | |||||
در بر دیندار دیر چست قماری بکرد | دین نود ساله را از کف دیندار برد | |||||
درد خرابات خورد ذوق می عشق یافت | عشق برو غلبه کرد عقل به یکبار برد | |||||
چون می تحقیق خورد در حرم کبریا | پای طبیعت ببست دست به اسرار برد | |||||
در صف عشاق شد پیشهوری پیشه کرد | پیشهوری شد چنانک رونق عطار برد |