عطار (غزلیات)/بار دگر شور آورید این پیر درد آشام را
ظاهر
بار دگر شور آورید این پیر درد آشام را | صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما | |||||
چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد | در کفر خود دین دار شد بیزار شد ز اسلام ما | |||||
پس گفت تا کی زین هوس ماییم و درد یک نفس | دایم یکی گوییم وبس تا شد دو عالم رام ما | |||||
بس کم زنی استاد شد بی خانه و بنیاد شد | از نام و ننگ آزاد شد نیک است این بدنام را | |||||
پس شد چون مردان مرد او وز هر دو عالم فرد او | وز درد درد درد او شد مست هفت اندام ما | |||||
دل گشت چون دلدادهای جان شد ز کار افتادهای | تا ریخت پر هر بادهای از جام دل در جام ما | |||||
جان را چون آن می نوش شد از بیخودی بیهوش شد | عقل از جهان خاموش شد و از دل برفت آرام ما | |||||
عطار در دیر مغان خون میکشید اندر نهان | فریاد برخاست از جهان کای رند درد آشام ما |