عطار (غزلیات)/باد شمال میوزد، طرهی یاسمن نگر
ظاهر
باد شمال میوزد، طرهی یاسمن نگر | وقت سحر ز عشق گل، بلبل نعره زن نگر | |||||
سبزهی تازه روی را، نو خط جویبار بین | لالهی سرخ روی را، سوختهدل چو من نگر | |||||
خیری سرفکنده را، در غم عمر رفته بین | سنبل شاخ شاخ را، مروحه چمن نگر | |||||
یاسمن دوشیزه را، همچو عروس بکر بین | باد مشاطه فعل را، جلوهگر سمن نگر | |||||
نرگس نیم مست را، عاشق زرد روی بین | سوسن شیرخواره را، آمده در سخن نگر | |||||
لعبت شاخ ارغوان، طفل زبان گشاده بین | ناوک چرخ گلستان، غنچهی بی دهن نگر | |||||
تا که بنفشه باغ را، صوفی فوطهپوش کرد | از پی ره زنی او، طرهی یاسمن نگر | |||||
تا گل پادشاه وش، تخت نهاد در چمن | لشکریان باغ را، خیمهی نسترن نگر | |||||
خیز و دمی به وقت گل، باده بده که عمر شد | چند غم جهان خوری، شادی انجمن نگر | |||||
هین که گذشت وقت گل، سوی چمن نگاه کن | راح نسیم صبح بین، ابر گلاب زن نگر | |||||
نی بگذر ازین همه، وز سر صدق فکر کن | وین شکن زمانه را، پر بت سیمتن نگر | |||||
ای دل خفته عمر شد، تجربه گیر از جهان | زندگیی به دست کن، مردن مرد و زن نگر | |||||
از سر خاک دوستان، سبزه دمید خون گری | ماتم دوستان مکن، رفتن خویشتن نگر | |||||
جملهی خاک خفتگان، موج دریغ میزند | درنگر و ز خاکشان، حسرت تن به تن نگر | |||||
فکر کن و به چشم دل، حال گذشتگان ببین | ریخته زیر خاکشان، طرهی پرشکن نگر | |||||
آنکه حریر و خز نسود، از سر ناز این زمان | چهرهی او ز خاک بین، قامتش از کفن نگر | |||||
سوختی ای فرید تو، در غم هجر خود بسی | دلشدهی فراق بین، سوختهی محن نگر |