عطار (غزلیات)/ای یک کرشمهی تو صد خون حلال کرده
ظاهر
ای یک کرشمهی تو صد خون حلال کرده | روی چو آفتابت ختم جمال کرده | |||||
نیکوییی که هرگز نی روز دید نی شب | هر سال ماه رویت با ماه و سال کرده | |||||
خورشید طلعت تو ناگه فکنده عکسی | اجسام خیره گشته ارواح حال کرده | |||||
ماهی که قاف تا قاف از عکس اوست روشن | چون روی تو بدیده پشتی چو دال کرده | |||||
اول چو بدرهی سیم از نور بدر بوده | وآخر ز شرم رویت خود را هلال کرده | |||||
یک غمزهی ضعیفت صد سرکش قوی را | هم دست خوش گرفته هم پایمال کرده | |||||
روی تو مهر و مه را در زیر پر گرفته | با هر یکی به خوبی صد پر و بال کرده | |||||
زلف تو چون به شبرنگ آفاق در نوشته | خورشید بر کمینه عزم زوال کرده | |||||
دل را شده پریشان حالی و روزگاری | تا از کمند زلفت مویی خیال کرده | |||||
چون مرغ دل ز زلفت خسته برون ز در شد | چندین مراغه در خون زان خط و خال کرده | |||||
با آنکه بوی وصلت نه دل شنید و نه جان | ما و دلی و جانی وقت وصال کرده | |||||
گویاترین کسی را کو تیزبینتر آمد | خط تو چشم بسته خال تو لال کرده | |||||
شعر فرید کرده شرح لب تو شیرین | تا او به وصف چشمت سحر حلال کرده |